عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب(1)-فرید راستگو

بررسی تجربه انقلاب ۵۷ از آن جهت اهمیت دارد که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بعد از تقلب انتخاباتی خرداد ۱۳۸۸  همان خواست های سیاسی و اجتماعی را مطرح می کند که در انقلاب ۵۷  بدنبال آن بودند و اجرا نشدند. …

ممکن است بررسی انقلاب ۵۷ برای برخی نا خوشآیند و ملال آور باشد، ولی تجربه انقلاب ۵۷ بما می آموزد تا از آن درس بیآموزیم و جنبه های مثبت آنرا پیگیری نمائیم. بررسی مواضع سیاسی نیروهای شرکت کننده در انقلاب و شناخت ضعف‌ها و خطاهای مبارزات سیاسی آن نسل و نقش و عملکرد افراد و ارگانها در بازسازی استبداد بعنوان ستون پایه های ارتجاع و قدرت، برای مبارزات کنونی ملت ایران اهمیت به سزایی دارد.

نسل جدید فعالان سیاسی و علاقمندان به سرنوشت کشور، هرگز نمی‌توانند بهره‌گیری از تجربه عظیم انقلاب ۵۷ را نفی نمایند و خود را بی نیاز بدانند. بررسی تجربه انقلاب ۵۷ از آن جهت اهمیت دارد که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بعد از تقلب انتخاباتی خرداد ۱٣٨٨ همان خواست های سیاسی و اجتماعی را مطرح می کند که در انقلاب ۵۷ بدنبال آن بودند و اجرا نشدند. درد مشترک مردم این است که همواره حقوق شان پایمال میشود و اساساً صاحب حقی نیستند زیرا همواره تا به امروز نخبگان سیاسی خواستار حاکمیت بر مردم بوده اند و نه حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش. همین امروز هم وقتی موشکافانه به تحلیل ها و گفتار بسیاری از سیاسیون نظر بیاندازیم ملاحظه خواهیم کرد که علیرغم گفتمان دمکراسی خواهی آنان، کمتر به این موضوع در گفتارشان برخورد می کنیم که حق حاکمیت از آن مردم است و وظیفه مردم اجرای این حق است زیرا گذار به دمکراسی از این طریق صورت می گیرد.

مردم در انقلاب ۵۷ چه می خواستند؟ در جنبش همگانی فعلی چه می خواهند؟ آزادی و استقلال همه جانبه و رسیدن به عدالت اجتماعی همانی است که مردم می خواستند و می خواهند. اگر امروز مردم در جنبش اند بدین خاطر است که خواسته های سیاسی آنان یعنی استقلال و آزادی و شرکت شان در حاکمیت سیاسی عملی نشده است.

ریشه مشترک تمام جنبش های مردم از انقلاب مشروطیت تا به امروز همین درد مشترک است، یعنی عدم رسیدن به عدالت اجتماعی و خواستهای سیاسی ( آزادی بیان اندیشه، آزادی احزاب و تجمعات، آزادی قلم و نشریات، قانون گرائی و حقوق مداری، آزادی رشد استعدادها و……. و داشتن قانون اساسی که بر فراز آن حاکمیت جمهور مردم نوشته شده باشد) می باشد. پس ایرانیان این عاشقان خاک کشور خود تا زمانیکه به خواسته های خویش نرسند و به آنان جامه عمل نپوشانند به جنبش خود برای رهائی از استبداد و برپائی حاکمیت خود برای تعیین سرنوشت خویش ادامه خواهند داد.

واقعیت این است در باز سازی استبداد بعد از انقلاب ۵۷ هم مردم نقش داشته اند و هم تحصیل کرده ها.

نقش مردم: همانطوریکه گفته شد مردم ایران برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بپا خاستند، اما استبداد ارمغانی بود که بعد از انقلاب نصیب مردم شد. چرا؟ اگر بین آن چه مردم می خواهند و آن چه در عمل اتفاق می افتد تفاوت وجود داشته باشد، در برابر این سئوال قرار می گیریم که این شکاف را چطور و چگونه باید توضیح داد. آیا خواسته های ما توهم بوده است؟ اگر آنها خصوصیت توهم داشته اند، باید پرسید که چنین توهمی اتفاقی و بعلت نادانی ما است، یا کارکرد مشخصی در حیات اجتماعی ما دارد. در این صورت باید علت اجتماعی آنرا جستجو کرد. نگارنده تلاش نموده است در سری مقالاتی به آن پاسخ گوید (۱). اگر خواسته های مردم خصوصیت توهم نداشته اند و واقعی بوده اند پس باید پرسید اشکال در کجا بوده است که خواسته های بحق ما جامه عمل نپوشیده اند. خواسته های مردم زمانی برآورده میشوند که نگرش مردم در مورد استقلال و آزادی و حاکمیت خود بر سرنوشت خویش نگرشی روشن و بدون ابهام باشد. اگر نگرش ما از آزادی و دمکراسی نگرشی نارسا باشد مسلماً دوباره اشتباه خواهیم کرد و فریب آنانی را خواهیم خورد که می خواهند بر ما مردم ایران حاکمیت کنند. مردم باید بدانند آزادی حق آنان است و وظیفه دارند این حق را به اجرا در آورند تا به دمکراسی برسند.

بعد از انقلاب ۵۷ شاید مردم نمی دانستند و یا فراموش کرده بودند که آزادی جزء حقوق ذاتی شان است و در انسان این استعداد نهفته شده است که خود وظیفه دارد از حقوق و آزادی خود صیانت کند. غفلت از این حق و توانائی باعث میشود تا دیگران برای او تصمیم بگیرند و بر سرنوشت او حاکم گردند. اگر مردم قدرت تصمیم گیری را از دست بدهند و کسی بجای آنان تصمیم گیرنده شود، در این حالت فرد تصمیم گیرنده مردم را وسیله رسیدن بقدرت خود می سازد و در این فرمول مردم میشوند برده قدرت کسی که بجای آنان تصمیم می گیرد. بدرستی رابطه زیر سلطه و سلطه گر از اینجا ناشی میشود. سلطه گر فرمان می راند و زیر سلطه باید از او اطاعت کند. در حیطه استبداد اطاعت یکی از عناصر بنیادین ساختار زندگی اجتماعی است و در همین جا است که اطاعت اجباری است و یکی از عوامل تعیین کننده رفتار انسان محسوب میشود. هرگاه تاریخ طولانی استبداد در ایران را مطالعه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که چه جنایاتی در سرزمین مان بعنوان اطاعت از مافوق و یا فرامین مستبدین صورت گرفته است و چگونه بخشی از مردم بنام اطاعت از فرامین شاه نماد سلطنت و روحانیون نماد دین شریک جنایات آنان بوده اند و یا حتی با سکوت معنی داری بنام اطاعت از مستبدین به شنیع ترین اعمالی دست یازیده اند و شریک جرم آنان شده اند. این انسانها هیچگاه از خود سئوال نمی کنند که آیا از فرمان و یا اطاعتی که با وجدان در تناقض است باید سر پیچی کرد یا نکرد.

استبداد از ناآگاهی انسانها به حقوق خود سوء استفاده می کند و آنان را به موجودات پوچ و بی ارزشی تبدیل می نماید و قدم به قدم به حقوق انسانی و شهروندی انسانها تجاوز می کند تا سرانجام شأن انسان بودن را از آنها سلب نماید. ارزش زدائی سیستماتیک از انسان، معیار استبداد برای توجیه رفتار وحشیانه او با انسانها میشود و همیشه تحقیرها و سرکوب ها از این زاویه صورت می گیرد تا بدانجا می رسد که مستبد بخود می باوراند که انسانها اشیائی هستند در خدمت امیال او که در صورت سرپیچی از اوامرش باید مجازات و نابود شوند.

در زمان هیتلر یکی از ویژگی های بنیادین نظام دیکتاتوری او این بود که انسان باید بی ارزش تلقی شود تا او بتواند آنان را برای رسیدن به امیال خود قربانی نماید. هیتلریان طی تبلیغات گسترده علیه یهودیان بطور سیستماتیک مردم آلمان را برای پذیرش نابود کردن یهودیها آماده نمودند. یهودی ها قدم به قدم از مقوله شهروند و ملت کنار گذاشته شدند و سرانجام شأن انسان بودن از آنان سلب شد تا بتوانند آنان را نابود سازند. هیتلریان بی ارزشی انسان را از یهودیان آغاز کردند و با آلمانیها ختم کردند؛ بطوریکه وقتی هیتلر مشاهده کرد جنگ دوم جهانی را باخته است به امرای ارتش فرمان داد کل آلمان را با خاک یکسان سازند که خوشبختانه فرمان این دیکتاتور عملی نشد. خمینی هم همین عمل را با ایرانیان انجام داد و در هولوکاست سال ۶۷ قریب ۵۰۰۰ تن را اعدام نمود.

استبداد چیزی جز اطاعت از مردم نمی خواهد و ملتی از استبداد اطاعت می کند که خود را ناتوان و استقلال خود را ناچیز بشمارد و مطیع شخص دیگری شود و اختیار خود را به آن شخص واگذار کند و با خویشتن بیگانه شود و به ابزاری مبدل گردد تا امیال دیگران را برآورده نماید. چنین مردمی دیگر بر سرنوشت خویش کنترلی ندارند و تابع قدرتی می شوند که حتی شأن وشخصیت آنان را مورد تمسخر قرار می دهد. هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که انسانی بر سرنوشت خود کنترل نداشته باشد و در موقعیتی قرار گیرد که توانائی های خود را از دست دهد و خوار و زبون گردد. چنین مردمی قادر نخواهند بود مانع نابودی خویش شوند.

در نتیجه مردمی توانا هستند که استقلال داشته باشند تا تصمیم بگیرند و آزاد باشند تا تصمیم خود را به اجرا در بیآورند و خود رهبر خود باشند. بدون آزادی، انسان قادر نخواهد بود قوه رهبری خویش را بدست گیرد و حاکمیت خود را برای رسیدن به دمکراسی بنا سازد.

در انقلاب ۵۷ اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران با سپردن رهبری خویش به خمینی چنان از او اسطوره ساختند که او را در ماه یافتند. آنان چنان به خمینی و رهبری او باور داشتند که فکر می کردند خمینی می تواند از حقوق و آزادیهای آنان صیانت کند و حاکمیت آنان را مستقر سازد. خمینی از اعتماد مردم سوء استفاده کرد و به محض ورودش به ایران اولین کودتا را بر علیه مردم در بهشت زهرا انجام داد که گفت « من خودم می زنم تو دهن این دولت، من خودم دولت تعیین می کنم و من خودم….). بعد از این سخنرانی اندک اندک شرایط را برای پیاده کردن تفکر مستبدانه خود و جامه عمل پوشاندن بدان آماده کرد و پی در پی کودتا بعد از کودتا بر علیه مردم و رقبای خود انجام داد.

اکنون مردم ایران بعد از گذشت ٣۱ سال از انقلاب مجدداً برای رسیدن به خواست های سیاسی خود به جنبش برخاسته اند و اگر اینبار هم جوانان وطن ما اختیار خود را بدست رهبران بدهند و حق تصمیم و رهبری خود را نادیده بگیرند، صد در صد بهمان بلائی مبتلا میشوند که پدرانشان مبتلا شدند. علی الخصوص آنانی که زمانی حامی ولایت فقیه و اسلام ناب محمدی بوده اند و برای تثبیت استبداد دینی در حد بضاعت شان از هیچ کوششی دریغ نورزیده اند و امروز هر کدامشان با طرحی جدید از قبیل مطالبات حداقلی در چارچوب نظام و یا اصلاح نظام و برگشتن به دوران طلائی امام و تقسیم ایرانیان به دیندار و بی دین و دمکراسی دینی و سکولاریزم سیاسی و فلسفی و…. دارای همان ذهنیت سیاسی اند که قبلاً بوده اند و امروز برای وجه المصالحه کردن جنبش آزادیخواهانه مردم از بده بستان کردن با قدرت سخن می رانند.

اگر نمی خواهیم استبداد به زندگی مان برگردد هیچ چیزی را نباید مجدداً تجربه کنیم وقتی که یک بار آنرا تجربه کرده ایم و نتیجه اش با زندگیمان ناسازگار بوده است. حتی اگر از مجرای دین و سنت و اعتقاد بما رسیده باشد. بنا بر این مبنا، شرط بنیادین برای رسیدن به آزادی شک مداوم و پی در پی به افرادی است که امتحان خود را قبلاً پس داده اند

یک پاسخ

  1. راسش خيلي خوشحال شدم كه تالاخره يكي هم مقوله مردم را در راه مبارزه و حفظ آزادي مطرح كرد ولي براي ايجاد آگاهي بايد از دروغگويي براي تحريك احساسات خودداري كرد.
    خميني نگفت من خودم دولت تايين مي كنم گفت من به پشتيباني اين ملت دولت تايين مي كنم كه البته منظورش دولت موقت بود در ضمن زماني دموكراسي معني داره كه همه طرز فكرها توش محترم باشند .
    اين كه عده اي راه فشار مدني و مذاكره را ترجيح ميدن دليل بر عدم صلاحيت آنها براي مبارزه در راه آزادي نيست حتي به نظر من بعد از ساقط شدن ديكتاتوري نبايد با حاميانش برخورد تند كرد.
    منظورم اينه كه بايد قبول كرد كه يك ميزان حداقلي از جامعه طرفدار جمهوري اسلامين اگر با عصبيت و نفرت جلو بريم همون اتفاقي ميفته كه بعد از 57 افتاد كه خيليها به بهانه سلطنت طلبي اسير تصفيه حسابهاي شخصا شدن در حالي كه نبودن.
    اين به اين خاطر بود كه مردم ذات باور به جرياني خاص رو جرم ميدونستن اعدامهاي سال 67 نتيجه همين نوع برخوردها بود .
    با احترام به مفاله در كنار توجه به نقش مردم براي آزادي بايد حتما بر خفظ حقيقت و احترام به حق حيات طرفداران فعلي خاكميت تاكيد كرد.
    اين عمل 2 كاركرد داره
    اول اينكه ما در عين مبارزه با ظلم به دموكراسي و حقوق بشر توجه كرديم و جلوي ظلم به اين افراد يا كساني كه به غلط به اين جناه نسبت داده شده اند رو گرفتيم و مانع بروز عصبيت شديم.
    دوم اينكه باعث ريزش طرفداراني ميشيم كه از ترس جان يا منافعشون هنوز با حاكميت همراهي مي كنن. حداقل اينكه ميشه با اين روش اين قشر هواداران رو به انفعال كشوند.
    پس بيايد با هم ته سمت نابودي ديكتاتوري حركت كنيم و هر كسي رو كه به سمت مردم آمد بپذيريم و تعد از پيروزي ظالمان امروز رو ببخشيم. بخشش در زماني كه تحت سلطه كسي هستي نشان ضعف و بعد از ساقط كردن ظلم نشان بزرگواري يك ملت هست.
    ته اميد آزادي وطن و اينكه روزي همه ايرانيها با هر ن‍ژاد و زبان و باوري با هم برابر باسند .
    اندكي صبر سحر نزديك است .

بیان دیدگاه